ماشین سمند چه شکلیه ؟!
پاییزه و هوای خنک و مطبوعش آدم رو وامی داره که برای قدم زدن بیرون بره ..
غروب هست به اصرار یکی از دوستان برای قدم زدن می ریم که ای کاش نمی رفتم …
بعد از ساعتی به طرف خونه برگشتیم .،نزدیک خونه بودیم ..از دور زنی با بچه کوچیکی سر کوچه ایستاده بود و مدام سرشو به اطراف می چرخوند انگاری منتظر کسی بود .. مرتب با گوشیش شماره می گرفت ..نگاهش به درون کوچه افتاد به طرف من و دوستم …وقتی مارو دید به سمتون اومد..
به من که رسید گفت :
اسم این کوچه چیه ؟ می خوان فامیلام بیان دنبالم ..اگه می شه من زنگ می زنم شما آدرس دقیق اینجا که من هستم رو بدید که بیان دنبالم ..گم نشن یه وقت !!
شماره گرفت گوشی رو به دستم داد ..منم دیدم آقایی پشت خط بود ..داشتم آدرس می دادم که …می ایی جاده فلان ….کوچه فلان
مرد پشت خط گفت ما الان همون کوچه هستیم ..
گفتم الان همین کوچه هستید بیایید تا انتها ..که
یهو زن گوشی رو ازم قاپید و باهاش شروع به حرف زدن کرد …زیر نور تیر چراغ برق صورت زن رو دیدم
خیلی قشنگ بود به خصوص چشماش
می شه گفت آرایش خوبی نداشت ، یعنی آرایش چشماش با رژلبش و رنگ سایه چشماش هم عجیب بود
لباسهاش شاید مد بیشتر از پنج سال پیش بود
یه کم شک کردم
به بچه نگاه کردم ..دیدم یه دختر کوچولوی دوساله که یه روسری هم به سرش بسته و یه کفش تابستونه با رنگی تیره به پا داشت ..بهش لبخند زدم و نازش کردم
زنه به طرف سرکوچه راه افتاد و هی ازمن می پرسید اینجا کجاست ؟
گفتم مگه غریبی؟
در جوابم گفت :
آره اینجا نمی شینم ، از شهر دیگه اومدم
بچه به مادرش چسبیده بود ..یه لحظه ازش دور نمی شد…
دیگه به سرکوچه رسیدیم ..
شکم قویتر شده بود .. دوستم هم مثل من بهت زده به بچه و مادرش نگاه می کرده
زن گفت : پس چرا نیومدند می شه دوباره بهشون آدرس بدی ..
بازم گوشی رو به دستم داد
مونده بودم چیکار کنم.. بهش گفتم :
این دفعه گوشی رو از دستم نگیر بذار آدرس رو دقیق بگم بهشون ..که اینجا با بچه نمونی گرفتار …
مرد از پشت گوشی می گفت ما تو کوچه ی فلانیم
می تونستم آدرس غلط بدم و بپیچونمش
ولی تلفن داشتند و باز هم رو پیدا می کردند و فایده ای نداشت
گفتم بپیچ سمت چپ یه کم بالاتر می بینی این خانم رو با بچه
گوشی رو قطع کردم
حالم بد بود
زن گفت : بچه پیشتون باشه برم در خونه رو ببندم..( خونه چه کسی رو؟؟ )
خیلی خوش تیپ بود با اونکه لباسهای خوبی هم تنش نبود
رنگ بچه زرد بود خیلی پریده رنگ بود .. دختر بچه با شنیدن این حرف پاهای مادر رو بغل کرد و بهش چسبید و زد زیر گریه
اعصابم خورد شده بود …گفتم هر جای می ری بچه رو با خودت ببر نمی بینی گریه می کنه
دوباره بچه رو ناز کردم گفتم نون می خوری؟
سرشو زودی تکون داد یعنی آره …بلافاصله با شنیدن کلمه ی نون گریه اش قطع شده بود ….یعنی اینقدر گشنه بود ؟؟
به دوستم گفتم یه تکه نون بهش بده که …
مادرش یهو به من گفت :
سمند چه جور ماشینی هست ؟ چه شکلیه؟ دونفرن …می آن دنبالم ..
گفتم …سمند … لکنت گرفتم ..دو نفر ..دو مرد ..با بچه کجا می خواد بره ؟؟
..
همه ی این اتفاقا در عرض چند دقیقه افتاد
دیگه نتونستم از بچه جدا شم
یهو یه سمند مشکی با دو نفر سرنشینش ترمز کرد
اوه
چقدر بد ترکیب
چقدر خورد کننده
زن چه ناشیانه رفتار می کرد
مکث کرد بهشون نگاه می کرد معلوم بود اصلن نمی شناسه اونا رو و کسی بهش معرفیشون کرده
داشتیم ازشون جدا می شدم
تحمل نگاه کردن نداشتم
فکر می کردم دارن..طناب دار رو دور گردنم می ذارن خفه بودم ..داشتم خفه می شدم
شلاق می خورم
دستامو گرفتم جلوی صورت
که یهو بچه مارو صدا زد
با یه جیغی ما رو صدا زد …
نون می خواست
نون تو دست دوستم تکه شده بود ولی اینقدر داغون بودیم که یادمون رفت بدیمش به بچه
گفتم برو نون رو بهش بده
مادرش گفتم نه نمی خواد ..
با عصبانیت گفتم نمی بینی می خواد ..خوب لابد گشنه هست …
بچه نون رو گرفت و بلافاصله شروع به خوردن کرد
کاری ازم بر نمی اومد
هیچ کاری …
اشکبار به خونه نرفتم که ای کاش می شد گریه کنم
همه فهمیدند من حالم بده
از خنده هام خبری نبود
تمام شب به اون بچه دوساله فکر می کردم
آیا صبر می کنن بچه بخوابه بعد کارشون رو بکنن ؟
یا به بچه داروی خواب آور می دن؟
نکنه به بچه هم آزاری برسونن ؟
و هزار تا حرف که فقط کلمه ی بچه توشون یکی بود …
یکی از دوستانم گفت ناراحت نباش و یادت باشه اون بچه مادر داره ….
ولی مادری که می پرسه ماشین سمند چه شکلیه ..و با دیدن اون ماشین خوشحال بود و به سمتش رفت ..
اوه
می دونم مادر داشت ولی …….
به خودم لعنت می دادم ..چرا کاری ازم بر نمی آد…
کاری ازم بر نمی آد جز نوشتن و در خود فرو رفتن
بیان دیدگاه